به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر، خوانندهای که با شعر ناصرخسرو ارتباط ذهنی برقرار میکند، اگر بیش و کم با شعر دورهی قبل و حتی شعر معاصران ناصرخسرو آشنایی داشته باشد، در آغاز چنین میپندارد که ناصرخسرو از نظر صور خیال شاعری چندان توانا نیست، چرا که در نخستین دیدار، اندیشههای بلند و خوی آزاده و جلوههای تعقل و حکمت در شعر او چندان هست که مجال تجلی به صور خیال شاعرانه نمیدهد و این معانی بلند و طرز تفکر خاص باعث آن میشود که خواننده با خویش بیندیشد که در دیوان ناصرخسرو از صور خیال نشانهی چندانی وجود ندارد.
اما اگر دیوان او را، گذشته از اندیشههای و تفکرات و تداعیهای منطقی و شور و عاطفهی خاصی که دارد، مورد بررسی قرار دهیم خواهیم دید که در شعر او عنصر خیال، در بلندترین نقطه، در اوج قرار دارد اما از آنجا که در شعر او تفکر و عاطفه نیز در کنار عناصر خیال همواره در حرکت است مجال خودنمایی به صور خیال نمیرسد و شاید راز این نهان ماندن صور خیال در شعر او، طرز استفادهی وی از عنصر خیال باشد که بیش و کم با طرز سود جستن دیگران متفاوت است و از این روی چنین مینماید زیرا در شعر ناصرخسرو عناصر خیال و وسائل بیان به منزلهی رنگهایی هستند که یک نقاش، طرح و تصویر خود را، با آنها تشخص میدهد و بناچار در دیدار نخستین، قصاید او مانند یک تابلو نقاشی که طرح و تصویر درآن گیر است، مجال خودنمایی به رنگها بطور جداگانه و مشخص، نمیدهد، ولی معاصران او و متقدمان وی بجز یکی دو تن، خیال را نه به منزله یک ابزار، که بهجای هدف تلقی کردهاند.
زیرا حوزه اندیشه و تفکرات و عواطف ایشان چندان محدود و مبتذل بوده (بیشتر مدح و یا تغزل مکرر) که جز از رهگذر صور خیال قابل توجه و دقت و لذت بردن نیست اما حکیم قبادیانی، بهگونهای دیگر به شعر مینگرد و از این روی منطق شعری او، بهجهانی با شعر دیگران، بهخصوص متقدمان و معاصرانش تفاوتهایی دارد.
برجستهترین تفاوت شعر او، با شعر دیگران، از نظر عنصر خیال در دو جهت یعنی در هر دو محور خیال است. در محور عمودی خیال قصاید ناصر خسرو در سراسر این دوره، وبالطبع در تمام ادوار شعر فارسی، قویترین محور خیال بهشمار میرود زیرا رشته تداعی و تسلسل عاطفه و اندیشه و خیال در شعر او چندان قوی است که در هر قصیده او یک خطابهی بلند، با همه اوجها و سرعتها و درنگها، که در یک خطبه بلیغ و استادانه وجود دارد، مشاهده میشود و این پیوستگی و ارتباط عاطفی و ذهنی که در طول قصاید او – یعنی در محور عمودی خیالش- دیده میشود، در شعر دیگران وجود ندارد. او از یک نقطه خیالی، از یک دیدار طبیعت یا یک تجربه شعری آغاز میکند و در مسیر این دیدار یا این تجربه خود را به یک رشته تداعیهای شاعرانه وگاه اندیشمندانه، همراه با تاثرات عاطفی و حسی بسیار صمیمانه، میسپارد و همراه حس و تجربه و عواطف خویش بر مرکب خیال سفر میکند و در قصاید او به دشواری میتوان پریشانی مضمون و از هم گسستگی محور عمودی خیال را نشان داد.
ناصر خسرو، اگرچه به اندازه منوچهری عاشق طبیعت نیست اما هنگامی که از طبیعت سخن میگوید، از تجربههای حسی خودش بیش و کم مایه میگیرد با اینکه تاثیر فرهنگ شعری گویندگان قبل از خود را، مثل هر گوینده دیگری، داراست اما حدود کارش به گونهای است که از استقلال دید و قدرت تصرف او در صور خیال شاعرانه حکایت میکند و در نتیجه طبیعت در شعر او از همهیمعاصران وی زندهتر است و اگر از فرخی و منوچهری بگذریم و در سراسر قرن پنجم، از نظر صورخیال مستقل، شعری به پایهی شعر او نیست....
آنچه بهطور کلی در باب خصایص صور خیال در شعر او قابل یادآوری است اینست که وی بر روی هم، شاعری است با دیدی مستقل و مقدار زیادی شخصیت و خصایص فکری خود را در نمونههای بسیاری از صور خیال خود نشان داده است و از این روی دید مذهبی او در تصویرسازی وی کاملاً مشخص و آشکار است که زادن ستارگان را از تاریکی شب بهگونه زادهشدن ثواب از عقاب میبیند و ابر را به عصیان مانند میکند و بر فلک رفتن و سعی در بالا شدن را به دعای مستجاب مانند میکند و نوروز را نسبت به جهان به توبه تشبیه میکند که آنچه را زمستان گناهکار انجام داده بود از میان میبرد و ابر را به دوزخیان تشبیه میکند، همانگونه که بوستان لقای بهشتیان دارد و نوشکوفه زندهای که از باغ سر برزده، در دیده او گواه رستاخیز است و حتی نشانههای تشیع را در تصویرهای او میتوان دید که دیماه را که از بهاران شکست خورده به شکست عمروعاص از علی تشبیه میکند و نشانه دید اسماعیلی او را هم بهروشنی میتوان دریافت که اوج گرفتن خورشید را در بهار به کار فاطمیان مانند میکند شب تیره در دیدگاه او اهل نفاق است و روز روشن اهل تولی در شعر او خارو خس خشکی که باید سوخته شود یادآور قارون و فرعون است و در حریر سبز ستبرقها (برگها) سیب و بهی چو موسی و هارون است در شعر او مردم بر شب بیطاعتی فتنهاند و کس از صبح دین نسیمی نمیجوید ثریا را در شب به نوری مانند میکند که از دست جبرئیل برجای مانده باشد جرم گردون تیره و در رکوع است و شب تاریک که از روز روشن گریزان میشود بمانند باطلی است که از حق میگریزد و یا بهگونه ضلالتی است که از ایمان گریزان شود....
یکی از خصایص صورخیال در شعر ناصرخسرو، توجه عجیبی است که او به تشبیهات حروفی دارد. البته قبل از او هم این نوع گرایش بوده و در عربی نیز کم و بیش سابقه دارد ولی در شعر او بیشتر ظهور و جلوه دارد و میتوان حدس زد که توجه بسیار او به اینگونه استعارهها و تشبیهات حاصل تربیت مذهبی اسماعیلی اوست که در مورد حروف دقتهای خاص داشتهاند. چنانکه خود در گفتار نهم از کتاب وجه دین میگوید: «و بیان این (مساله خلق قرآن) از لفظ قرآن باز نماییم که قرآن چهار حرف است؛ دو از او به یکدیگر پیوسته چون «ق» و «را» و دو از او از یکدیگر جدا چون «الف» و «نون» و این دو لفظ قرآن از قرین گرفتهاند. پس لازم آید که قرآن از چهار قرین گذشته است که به خلق رسیده است...» اینگونه توجه به مفردات کلمات و طرز نوشتن آنکه کدام یک به چه شکلی، جدا یا پیوسته نوشته میشود باعث شده که در دیوان خویش استعارهها و تشبیهاتی بر نهاد شکل حروف در الفبای عربی و فارسی بهوجود آورد یا از تشبیهاتی که پیش از او وجود داشته سود جوید. چنانچه «مردمی» را بهگونهی «الفی» میبیند که اینک «نون» شده است و خمیده یا در گزارش پیری و پژمردگی خویش میگوید: زعفران بر عقیق من سپاه آورد و الف مرا بهگونه دال و ذال کرد یا اینکه کمرش به مانند دال شده و آنگاه که میخواهد بگوید افسردگی من از عشق نیست میگوید: زنهار ظن نبری که از اندوه الفی سیمین اینگونه به مانند «نونی» زرین شدهام یا در مقام اغراق به مناسبتی تنگی بهشت را به چشم «میم» تشبیه میکند و آنکس را که دلش بسته زلف چون نون و قد چون الف و چشم چو «میم» است اهل نجات و رهایی نمیبیند شاخ درخت را نیز در بهاران به مانند دال خمیده میبیند یا میگوید:
قد الفیت لام شد، بنگر
منگر تو چنین به زلفک لامی
نظر شما